توليد بيسكوئيت براي فروش
1000 تومان
|
ساعت |
بازدید : 836 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
تسلیت گفتم که غمخواری کنم
این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز
در همین هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پیش ظرف میوه بود
در میان حرف او گفتم چنین
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
ناگهان آن پیرزن از جا پرید
از ته دل جیغ ناجوری کشید
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
یک کم آدم باش این هیزی بس است
داستان گربه و دیزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو
برچسبها:
شعر عاشقانه ,
شعر ,
شعر زيبا ,
شعر غمگين ,
شعر قشنگ ,
اشعار زيبا ,
شعر نو ,
خنده دار ,
طنز ,
شعر خنده داي ,
شعر طنز ,
بامزه ,
مشاعره ,
شعرهاي ,
شعري ,
,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
ساعت |
بازدید : 374 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
اي نگاهت نخي از مخمل و از ابريشم
چند وقت است که هر شب به تو مي انديشم
به تو آري ، به تو يعني به همان منظر دور
به همان سبز صميمي ، به همبن باغ بلور
به همان سايه ، همان وهم ، همان تصويري
که سراغش ز غزلهاي خودم مي گيري
براي مشاهده شعر به صورت كامل به ادامه مطـــــــــــلب برويد.
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
|
ساعت |
بازدید : 467 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
صبح خورشید آمد
دفتر مشق شبم را خط زد
پاک کن بیهوده است
اگر این خط ها را پاک کنم
براي مشاهده ي شعر به صورت كامل روي ادامه مطلب كليك كنيد
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
|
ساعت |
بازدید : 620 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
هیچ کس بامن دراین دنیانبود،
هیچ کس مانندمن تنهانبود،
هیچ کس دردی ز،دردم، برنداشت
بلکه دردی نیزبردردم گذاشت
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
|
ساعت |
بازدید : 442 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی می خرید...
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
ساعت |
بازدید : 474 |
نویسنده :
Behzad
| ( نظرات )
|
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی
در دل همه آوای تو بود و تو نبودی
دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد
در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی .
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
|
|
|